روبه وگرگ

ساخت وبلاگ

روبهی ازباغ انگوری گذشت
رو به سوی درّه و صحرا ودشت

شاد وخندان می گذشت ازدره ای
خورده ازده مرغکی پرکنده ای


ناگهان گرگی همان جاشدپدید
روبهک ضرب الاجل مرگش بدید

آن طرف تر بقعه ای سبز وبلند
خوش نما از باد وبوران ؛بی گزند

رو به سوی بقعه؛ بنمود آه وزار
که ای امام وسید والا تبار

نذرکردم کوزه ای روغن تورا
دفع شرکن ازمن ؛این گرگ دغا

ازقضا گرگی چنین بی اعتنا
ازکناری رفت وروبه شد رها

رقص ورقصان شادو خندان روبهک
وارهید ازمرگ خود بااین کلک

ماه دیگر روبهک زآنجا گذشت
بی خیال از ماه قبل وسرگذشت

بازگرگی پیش رویش شد عیان
روبهک بااعتزار ازترس جان

رو به سوی بقعه گفتا که ای امام
ای فدایت جان ومالم بالتمام

باردیگر وارهید از چنگ گرگ
ازعنایات خداوند بزرگ

بارسوم از همان جا می گذشت
یادش آمد ماجرا وسرگذشت

تابه خود آید ازاین فکر وخیال
بازگرگی شد عیان بی قیل وقال

باردیگر هی دعا نذر و نیاز
رو به سوی بقعه با چشمان باز

ای تو سرور من غلام وبنده ام
چون ندادم روغنت شرمنده ام

باردیگر ازقضای کردگار
رفت گرگ وجان روبه برقرار

روبه سوی بقعه بنمود آن دغا
نامدی تامن دهم روغن تورا

ای امام وای همام و مقتدا
نآمدی تامن کنم نذرم ادا

توکجایی سید والا تبار
دبّه ای یاکوزه ای داری بیار

روغن ازمن کوزه هایت پس کجاست
گرتوکوتاهی کنی نفعش به ماست

این بگفت و خنده کرد و الفرار
رو به بالا سوی قله چون شکار

ناگهان ابری برآمد بس سترگ
پاره هایش هرکدام هم شکل گرگ

آذرخشی غرّشی برقی جهید
زد به کوه و روبهک شد ناپدید

ازقدر سوی قضا رو کرده بود
اوبه مکر و حقه اش خوکرده بود

غافل از مکر خداوند جلیل
از قدر سوی قضا آید ذلیل

چون قضا آید خرد عاطل شود
چون قضا آید قَدَر باطل شود

چون قضا آید نبیند چشم مرد
چون قضا آید بجنبد خشم مرد

خشم غالب عقل او زایل شود
خون بریزد ناگهان قاتل شود

ازقَدَر سوی قضا چون می گریخت
ازقضا خون خود را خود بریخت

چون قضا آید شود جفّ القلم
حکم حق جاری شود بی بیش وکم

 

گنجینه بختیاری(اشعاراکبرعسکری)...
ما را در سایت گنجینه بختیاری(اشعاراکبرعسکری) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : csousanaabad939 بازدید : 95 تاريخ : دوشنبه 20 اسفند 1397 ساعت: 21:07