شبیه آینه ، امااسیرانکارم
که دست ازعشق توآخرچگونه بردارم
به بندسایه فتادم؛غریبه باخورشید
چوماه،محوتو،درانتظاردیدارم
هزارسال گذشت وپی تو می گردم
که لحظه ای،نفسی دیده بتوبسپارم
چوریشه های درختی که دردل خاکند
دودست خودبه دودستت دوباره بگذارم
به دوردست غروبی،هماره خشکیده
چوماه خیره به شب این نگاه غمبارم
نشانی ازتونجستم،توگم شدی درمن
میان خویشتن وتو شبیه دیوارم
اگرچه آینه ام درنگاه خود ، اما
به چشم تودل سنگی اسیرزنگارم
نبود جرات ابرازوبازبان دلم
دوباره زمزمه کردم که دوستت دارم
اکبرعسکری - شوشتر
گنجینه بختیاری(اشعاراکبرعسکری)...